بهانه این یادداشت درگذشت تلخ بهروز بدخشان، فعال ادبیات داستانی سه دهه اخیر اصفهان است. مرگ او ناگهانی و ناباورانه بود. اما هدف این یادداشت صرفا پرداختن به چگونگی مرگ او نیست؛ چراکه پیش از این، چنین مرگهای ناباورانهای در فضای ادبی اصفهان بازهم داشتهایم؛ روزبه فقیرزاده، رضا رحیمی و عبدالله شاهسیاه از این جملهاند. همه امیدمان این است که آخرین باشد. یقین مرگ از هرچیز دیگر به ما نزدیکتر است و ما «شکاریم یک سر پیش او» و اعتراضی به آن نیست. این یادداشت نیز اختصاص به یک فرد ندارد.
بهروز بدخشان در روزگار رونق محافل ادبی ناگهان پیدایش شد و بی آنکه از فضاهای مقدماتی فعالیت ادبی هنری مثل دانشگاه و مدرسه به میان این جمع آمده باشد، ناگهان دیدیم فردی ریز نقش و پرجنبوجوش با زبان شوخ و شنگ و نکتهپرداز با همه رابطه برقرار میکند و میکوشد ادبیات را جدی پیگیری کند و آن را بشناسد و بخواند؛ هرچند در وصف آن نه از زبان ادیبانه و تخصصی بلکه ساده و روان استفاده میکرد. این زبان گفتاری او از زیست شهریاش برآمده بود. یاد گرفته بود آزاد و رها و گریزان از تعلقات دستوپاگیر باشد. (ادامه مطلب را مطالعه فرمایید)
ادامه مطلب ...