دورتموند (Dortmund)
در شهر دورتموند بانو لیلا همسر دائیم مهندس جلال جعفری و فرزندشان امیررضا در ایستگاه قطار با شادی انتظار ما را میکشیدند، پس از احوالپرسی و دیدار کوتاه از ایستگاه مرکزی قطار، سومین تقاطع بزرگ عبور و مرور در آلمان که بسیار مجهز و منظم بود، به وسیله خودرو شخصی از مرکز شهر عبور کردیم، بانو لیلا توضیحاتی در خصوص جاذبهها و موقعیت خیابانها و شهر دورتموند ارائه دادند.
دورتموند، یکی از شهرهای غربی آلمان، بزرگترین شهر در ناحیه رور (به آلمانی: Ruhrgebiet) و هفتمین شهر پرجمعیت آلمان است (حدود 600هزار نفر) این شهر در ایالت نوردراین، وستفالن، روی رودخانهی امس واقع شده است. دورتموند در مرکز منطقهی ذغال سنگی روهر و در نزدیکی ذخایر وسیع آهن واقع است. رودروهر در جنوب شهر و رود امسی در بخش داخلی شهر، جاری است. کانال دورتموند، امسی به طول ۲۲۶ کیلومتر در بندر دورتموند خاتمه می یابد و این شهر را به دریای شمالی متصل میکند، لنگرگاه دورتموند نیز بزرگترین لنگرگاه کانالی در اروپاست. برخی از مسافران تور اروپا، این شهر را هم در برنامههای سفر خود میگنجانند.
دورتموند در یکی از پرتراکم ترین مناطق آلمان واقع شده و شهرهای متعددی در مجاورت آن قرار دارند. از محصولات عمده ی این شهر میتوان از: آهن و فولاد، ماشین آلات معدن، تجهیزات راه آهن و ابزار ماشینی را نام برد.
این شهر همچنین با پارکها و باغ های وسیعش که در دورهی نوسازی بعد از جنگ ساخته شده، یکی از سرسبزترین شهرهای وستفالن است. از پارکهای معروف این شهر میتوان به وستفالن پارک، رومبرگ پارک، و فردن باوم پارک اشاره کرد. مرکز خرید اصلی دورتموند، مرکز شهر و مناطق اطراف آن است، مثل: هلویگ، برکل و وامبل که از بازدیدهای روزانه ما محسوب میشد.
در دورتموند آلمان این نقاط معروف و پربازدید هستند: کلیسای رینولدی، کلیسای سنت پتری، کلیسای مارین، قلعههای هاوس بودل اشواینگ و هاوس دلویگ همراه با خندق پیرامون آن، برج R.W.E بلندترین ساختمان دورتموند (120 متر)، تالار اپرا، موزه تاریخ و فرهنگ، موزه بنای یاد بود استین واخه، موزهی آم اوستوال، این موزه حاوی اشیا و موضوعات هنری قرون ۲۰ و ۲۱ است، رُزاریوم، این باغ گل، مجموعهای دارد با بیش از ۳۰۰۰ نوع گل رز، استادیوم زیگنالی ایدونا پارک با گنجایش 82 هزارنفر، بزرگترین استادیوم فوتبال آلمان است. تیم فوتبال بُرسیا دورتموند، اولین برنده ی جام باشگاههای اروپا (یوفا) در سال ۱۹۶۶ بوده است. این تیم در سال ۱۹۹۷، قهرمان باشگاههای اروپا شده و از تیمهای مطرح آلمان است. مسابقات شطرنج دورتموند، یکی از مهمترین مسابقات جهان است و هر سال در این شهر برگزار میشود، در فروشگاهها مشاهده شد لباسها، نشانهای تیمهای محبوب ورزشی با قیمت مناسب در اختیار شهروندان قرار میگیرد.
بانو لیلا و مهندس جلال و فرزندانشان در یک آپارتمان زیبا در شهرکی آرام زندگی میکنند، در منزلشان احساس راحتی میکردیم،گویا در منزلی در ایران آمدهایم، با طنزها و شوخیهای آقا جلال، فراموش کردیم کجا هستیم! شب نخست از ایران صحبت شد و سفرمان به سوئیس و فرایبورگ، برای وعده شام غذای آلمانی «اوف لاف» آماده کرده بودند که با ماکارونی فرمی و گاهی سیب زمینی، ذرت، قارچ، هویج، کدو، شیر، پنیر پیتزا و خامه تهیه میشود، جایتان خالی، بسیار لذیذ و خوشمزه بود و مجبور شدم همان شب اول با امیرخان فرزند میزبانمان برای قدم زدن چهارکیلومتری به دریاچه مصنوعی فونیکزِ دورتموند (PHOENIX) برویم، آقای امیررضا که بسیار مهربان و صبور است و در همین ایام قرار است به دانشگاه برود در چند مرحله نقاط مختلف دورتموند را به من نشان داد، از همین حاشیه دریاچه مصنوعی فونیکس (فونیکزِ) که چند سالی است احداث و آبگیری شده است، دریاچه فینیکس دریاچهای مصنوعی است که در فولیکور سابق فونیکس شرقی در منطقه دورتموند واقع شده است، ظاهرا قبلا معدنی بوده است و امروز با هدف محیط پاک آن را تبدیل به یک منطقه گردشگری زیبا با امکانات رفاهی و تفریحی کردهاند، اجرای پروژه ایجاد این دریاچه و محیط ورزشی-تفریحی پیرامون آن در دورتموند که یک شهر صنعتی است در برنامههای شهرداری این شهر بوده است و امروز پر استفاده و محل بازدید است و مردم برای پیاده روی، دویدن، دوچرخه سواری یا اسکیت و دیگر فعالیتهای تفریحی و ورزشی از آن استفاده میکنند، امکاناتی برای ورزشهای آبی و رستورانهای متنوع پیشبینی وایجاد شده بود و حاشیه آن منازل مسکونی هم قرار داشت و مشخص بود پس از ایجاد این مجموعه این منازل قیمت و جایگاه ویژهای پیدا کرده است، ساعتی پیادهروی در حاشیه این دریاچه حال خوبی برایمان ایجاد کرد، ساعت از 12 نیمه شب گذشته بود، مردم در گروههای سنی مختلف قدم میزدند، خانمها با امنیت کامل میدویدند و گاهی به دیگران سلام میکردند، برایم این احترام و امنیت جالب بود، امروز کمتر بانویی بعد از نیمه شب میتواند در شهرهای کشور ما با امنیت و احترام در پارک قدم بزند! چرا مردان و زنان نباید بتوانند از امکانات به طور مساوی استفاده کنند؟ آن هم در یک کشور اسلامی!؟
روزها با مهندس جلال همراه بودیم برای بازدید این شهر صنعتی، ایشان میگفت آلمانها به خصوص نسل پیشین به ترکها خیلی مدیونند، آنها در سازندگی آلمان پس از جنگ بسیار کمک کردند و امروز عمده فرایند حمل و نقل آلمان از طریق آنها انجام میشود.
در مراجعه به یکی از بازارهای روز در دورتموند وسیلهای به فروش میرفت که فراگیری آن در آلمان جالب توجه بود، در معابر و خیابانها بسیار دیدم که این اسباب بازی چرخان که به صورت پروانهای در دست کودکان و نوجوانان که بین دو انگشت شصت و انگشت اشاره قرار داده و میچرخاندند، نام این دستگاه «فیجت اسپینر» نام دارد، این اسباب بازی ابتدا برای بیماران اوتیسم و بیش فعالها ساخته شده بود و هدف از ساخت آن از ابتدا گذاشتن تأثیر روانی بر یک موقعیت استرسزا بوده است، که تبش در دنیا و اخیرا در ایران بالا رفته به نحوی که عنوان پرفروشترین اسباببازی جهان را به خود اختصاص داده و بر روی دریای مدگرایی گسترش یافته است، ظاهرا استفاده از این وسیله بازی اعتیاد آور است! از سوی دیگر عدهای با آن شرط بندی هم میکردند برای زمان بیشتر چرخش پره، بر همین اساس امروز اسپینرها در شکل، جنس و قابلیتهای مختلف به بازار عرضه شده است.
نکتهای که در این سفر توجهم را جلب کرد این بود که در برخی بازارها و مکانها ایرانیان تا حدودی با یکدیگر سرد برخورد میکردند، معمولا در میان مهاجران، اتحاد و انسجام ترکها و تا حدودی عربها با یکدیگر، بهتر از ایرانیها بود، یا به نوعی برداشت ما اینگونه بود، خیلی از ایرانیها را دیدم که باوجود همسایگی سعی میکنند با یکدیگر ارتباطی نداشته باشند!
کمپ پناهندگان بُنن
در یکی از روزهای اقامت در دورتموند، بعدازظهر تا نیمه شبی به کمپ موقت و دائم پناهندگان حاشیه شهر دورتموند به نام بُنن رفتیم و با ایرانیان و دیگر مهاجران آشنا شدیم که در بخش های دیگر، گزارشی از نتایج و محتوای گفتگوها را آورده شده است.
هر چند مهاجران و پناهندگان در امور کشور بسیار کمک میکنند و دیگر به آنها نمیشود غریبه گفت، زیرا ازدواج کرده و خدمت میکنند، از سویی بیشترین مشکلات را در این کشورها مهاجران به وجود میآورند، به خصوص مهاجرینی که در اثر جنگهای اخیر به این کشورها پناهنده شدهاند.
مباحثی که در این جلسه چند ساعته، موضوعات: شرط بندی، سُکر آور بودن یا نبودن نوشیدنی، فراموشی عدالت، عامل نبودن مدعیان دین داری، و اینکه چرا احکام تعبدی «چرا» ندارد و... مطرح شد.
اولین سوال من از برخی از آنها این بود که چرا آمدید؟ بسیاری میگفتند نداشتن نشاط و امید! متوجه شدم در هر دورهای هر نسلی به یک علت آمده است، یکیشان میگفت تحمل غربت و تنهایی و فرهنگ متفاوت برای ما بهتر است از تلف شدن عمر در کشور خودمان! دیگری گفت بی اهمیتی به من جوان تحصیل کرده در کشور! از کشورهای عربی هم افرادی بودند، عراق، سوریه، افغانستان و... انصافا در میان آنان افراد مطلع و باسواد زیادی بودند.
در بین گفتگوها متوجه شدم بیشتر ایرانیان یا سایر پناهندگانی که متضرر شده بودند و زانوی غم در بغل داشتند به خاطر انجام کم کاری یا یک بیقانونی(به زعم خودشان زرنگی)، یک دروغ، انجام کار سیاه و اخذ نمره منفی یا فرار از مالیات و... سالها پروندهشان مسکوت و عمرشان تلف شده بود، مثلا تعداد مکرر بلیت حمل و نقل عمومی را پرداخت نکرده بودند، چون در کشورهای اروپایی معمولا داشتن بلیت بررسی نمیشود، گاهی به طور تصادفی و ناگهانی بررسی میکنند، شاید افراد بارها موفق شده بودند قانون گریزی کنند، اما با چند بار متوقف شدن توسط مأمورین، کل آن به اصطلاح زرنگیها را به یکباره باخته بودند!
آنچه مسلم است اینکه پس از اخذ مجوز لازم و در ابتدای ورود، کار و زندگی برای بسیاری ایرانیان یا اعراب سخت است، چون باید کار واقعی انجام دهند، تا دستمزد بگیرند، با علافی و گذران وقت به کسی حقالزحمه نمیدهند، علاوه بر این باید کاملا قانون مند باشند.
در این کمپ مشاهده کردم برخی ایرانیها آب جو یا مشروب میخورند و نمازشان را هم میخوانند! وقتی گفتم این چه مدلی است؟ یکیشان گفت: هرچند نوشیدن آن جایز نیست، ولی اگر هوشیار باشند و خود را تطهیر کنند نمازشان صحیح است. او ادامه داد بیشتر مسائل در ایران سیاه و سفید و صفر و صد دیده میشود، وقتی کسی خطایی میکند کلا رهایش میکنند در حالی که دین بسیار رأفت دارد، دیگری گفت از یکی از مراجع تقلید پرسیدهام و ایشان گفته خوردن قربانی حلال گوشت اهل کتاب جایز است، ولی پیش از خوردن باید بسم الله گفت، دیگری گفت من زمانی که دانشجو بودم به علت گرانی غذاهای دیگر و عدم توان مالی به همین روش عمل میکردم. یکی دیگر از پناهندگان گفت ما قبلا با اشیاء فلزی در دستگاهها، خدمات دریافت میکردیم، بعد متوجه شدیم این عین دزدی و حق الناس است، چه تفاوتی دارد؟ آن هم جایی که بیشتر امور بر اساس رعایت انصاف و عدل انجام میشود.
در آن میان دیده شد ایرانیانی را که صرفا برای پذیرش پناهندگی دین خود را تغییر داده بودند! و آنها را ترسانده بودند که اگر بازگردید با شما برخورد میشود، هر چند مهدورالدم نیستند و صرفا به جهت این هدف ظاهری این اقدام را کردهاند که البته تعدادی موفق بودند ولی گفته شد جدیدا سختگیریهای بیشتری برای پذیرش با این حربه اعمال شده و دیگر عنوان کردن بیانی را برای پناهندگی شرط نمیدانند، بلکه آزمونهای پیچیدهای هم برگزار میکنند!
در کمپی که شروع یک زندگی در کشور بیگانه است، افراد از کشورهای مختلف با تفکرات مختلف حضور دارند و چه بسا برای بسیاری اینجا، نقطه پایان خواهد بود.
مشاهیر ایرانی در خارج از کشور
در سفر به خارج احساس خوبی و شادی آوری نصیب انسان میشود وقتی میبیند که بسیاری از ایرانیان، در قله علم و دانش و افتخار دنیا میدرخشند.
از سویی افسوس میخوردیم که چرا از وجود این افراد نخبه در کشور استفاده نمیشود! تقریبا بیشتر آنها از ایران کاملا بریدهاند و کمترین ارتباط علمی و مدیریتی با دانشگاهها و مراکز صنعتی و بازرگانی درون کشور ندارند، شرایط و زمینهای نیست تا از تجربیات آنها استفاده مطلوب شود از جمله: مدیران بازرگانی، سهامداران و معاون ارشد، موسس و مدیر کمپانی بزرگ دیده میشود، مخترعین، جراحان و پزشکان و وکلا عالی رتبه، فضانورد ایرانی، دانشمندان فضایی، تحلیل گران اقتصادی و رسانهای، معاون وزیر و رئیس جمهور، شهردار، رئیس پلیس، مدیر راهآهن مدیران و معاونین موفق رسانهای سایتهای معتبر، مخترعین و مکتشفین نامدار، عضویت افتخاری اتحادیه جهانی در رشتههای مختلف پزشکی، علمی و... مشاهده میشود که با جستجویی کوتاه در اینترنت با اسامی و جایگاه این افراد آشنا خواهید شد، با برنامهریزی و قدرشناسی میتوان با گستراندن فرش قرمز به این فرهیختگان که دلشان برای کار کردن در ایران میتپد، به استقبالشان شتافت، مطابق مصاحبهها و گفتگوها، آنها برای کشورشان از هر خدمتی مضایقه نخواهند کرد. باید با سیاست جذب به استقبالشان رفت.
در این سفر بسیاری از ایرانیان را دیدیم که دغدغه و عشق به وطن دارند، دلشان برای شهرشان پر میکشد، برای اذان مسجد محل و حوضی که در آن وضو میگیرند، برای بوی مادر و پدر، برای آئین نوروز، برای مدرسهها و همکلاسیهایشان، برای معابر، بازار و خیابان و.... خیلیها حالت افسردگی پیدا کرده بودند، این نشان دهنده این است که انسان در هر شرایط به مام وطن عشق میورزد.
کشورهای توسعه یافته شرایط زندگی، رفاه و اشتغال را به گونهای برای تحصیل کردهها و نخبگان فراهم کردهاند که کمتر کسی تمایل پیدا میکند که به کشورش باز گردد، این کشورها تلاش میکنند با هزینهای که صرف دانشجویان شده است، از خدماتشان در کشورشان بهرهمند شوند، با این حال بودند ایرانیانی که با مدارک کمی و کیفی عالی، به دلایل مختلف از جمله: حس مسئولیت، تعهد و عشق به میهن، به ایران بازگشتند، اما بسیاری از آنها متأسفانه در پیچ و خم بوروکراسیهای دست و پاگیر اداری، یا ایجاد محدودیت! دیده و جدی گرفته نشدن و... عطایش را به لقایش بخشیدهاند و مجددا بازگشتهاند!
شهر کلن به آلمانی(Köln)، انگلیسی (Cologne)
فرزند میزبانمان در دورتموند، آقا امیررضا، به همراه برادر و مادرشان، به وسیله خودرو شخصی ما را از دورتموند برای بازدید شهر قدیمی و زیبای کُلن همراهی کردند، بزرگراهی زیبا با علائم و امنیت قابل توجه، در مسیر در یک استراحتگاه متوقف شد که خدمات مناسب آن خودروها، رانندهها و مسافرین قابل توجه بود، حدود یکساعت این مسیر را طی کردیم، دیوارهای بتونی گاه شیشهای اتوبان ضمن حفظ حریم تا حدودی از انتشار صدای خودروها به اطراف جلوگیری میکرد، از طریق دستگاه ردیاب از خلوتترین مسیر ممکن به داخل شهر هدایت شدیم.
شهر «کلن» با قدمتی بیش از دو هزار سال، چهارمین شهر پر جمعیت آلمان پس از برلین، هامبورگ و مونیخ میباشد، این شهر برای اغلب جهانگردان یادآور رود راین و کلیسای معروف آن است، اما برای من این شهر خاطره فیلم به یادماندنی «از کرخه تا راین» کاری از ابراهیم حاتمیکیا، با بازی روانشاد هما روستا را زنده نگاه داشت، گویا نیامده از این شهر خاطره داریم، آنجا که سعید (با بازی علی دهکردی) آسیب دیده از بمباران شیمیایی بر روی پل روی رودخانه راین با فریاد با خدایش راز و نیاز میکرد.
کلن در قسمت غربی کشور آلمان و در همسایگی بلژیک واقع شده است، رود راین از میان این شهر باشکوه میگذرد و زیبایی به این شهر بخشیده است، در اواخر جنگ جهانی دوم متفقین، کُلن را بارها بمباران کردند و آن را به ویرانهای بدل کردند که بخشی از آثار آن هنوز پابرجا مانده است.
ما مستقیما به کلیسای دام در مرکز شهر رفتیم، کلیسایی قدیمی که با برج دوقولویش جلوه خاصی به شهر بخشیده است. در زمان جنگ جهانی دوم این کلیسا آسیبهای فراوانی دیده اما کار ترمیم و مرمت با تلاش فراوان به سرعت انجام شد.
بیشتر گردشگران در اطراف کلیسا پرسه میزنند و یا از طریق اتوبوسهای توریستی قرمز رنگ بدون سقف، با مبلغی مناسب، همراه با دریافت اطلاعات کامل به زبانهای مختلف، در هسته مرکزی و بافت قدیم شهر گشت و گذار و از جاذبههای شهر دیدن میکنند، اگر طی یک روز بازدید کامل تمام نشد، گردشگر میتواند روزهای آینده از این امکان مناسب استفاده کند.
در خیابانهای پیرامون کلیسا انواع نان و شیرینیهای محلی در فروشگاههای اطراف کلیسا ارائه میشود که برای یک ناهار سبک بسیار مناسب بهنظر میرسد.
مشاهده شد در محوطه مقابل کلیسا، برخی گروههای مردم نهاد که اعتراضاتی داشتند با گروه موزیک و طرفدارانشان مقابل کلیسا تجمع آرام داشتند و خواستهشان را در قالب پارچه نوشته، نواختن موزیک پوشش لباس با رنگ مشخص و حرکت منظم و آرام، مطرح کرده بودند، در واقع این اعتراض آرام خود به تنهایی جاذبهای برای گردشگران تبدیل شده بود، گروهها و احزاب و حتی اعتراضات، خط قرمز هایی هم دارد، حرکت آنها بدون آسیب رسانی و مزاحمت برای دیگران قابل توجیه است که معمولا آرام و مسالمت آمیز است.
در آلمان به ما گفتند: ترویج افکار نازیسم به صورت علنی ممنوع است، وقتی در مکانی به شوخی دستم را به سبک نازیها جلو آوردم و گفتم «هایل هیلتر» (سلام نازی با پیش آوردن دست راست) واکنش مناسبی ندیدم، احساسمان این بود که مردم از این تفکر و جریان خاطره و دلخوشی ندارند، نازیسم در آلمان امروزی غیرقانونی است، گرچه بقایا و احیا کنندگان نازیسم مشهور به «نئونازیها» در آلمان و خارج از آن مشغول فعالیت هستند، نازیها مخالف کمونیسم و یهودیها هستند و اهداف سوسیالیسم ملی را، رفاه عمومی کارگران، افزایش دستمزدها و عدالت در تقسیم سرمایهها اعلام میکنند.
داستان پیدایش ادکلن هم ارتباطی به یکی از میدانهای این شهر دارد! درست در روبروی کلیسا و در نبش میدان اصلی، ساختمانی واقع شده که بسیار معروف است. داستان معروفیت این ساختمان از آن جهت است که ادکلن برای اولین بار از اینجا به جهان عرضه شده است، ادکلن، در لغت به معنای «آبِ کلن» است، این معجون محبوب توسط «یوهان ماریا فارینا» عطار ایتالیایی تبار، اهل کلن آلمان در سال 1709میلادی ترکیب و ساخته شد، مبتکر آن در سفری که به فرانسه داشته متوجه میشود که افراد به دلیل تعرق زیاد و عدم استحمام به موقع دچار بوی بد بدن میشوند، او مقداری ماده خوشبو کننده را داخل آب میریخت وبه مردم هدیه میداد تا بوی بد بدن را از بین ببرند و بدین ترتیب فرانسویها نام آن محلول را ادکلن(Eau de cologne) یا آب کلن گذاشتند.
با عبور از روی پل آرزوها به سمت دیگر رودخانه میرویم، سرتاسر پل پوشیده شده از قفلهایی که به عنوان دخیل! به سازه متصل شدهاند، در این سوی رودخانه برج بلندی وجود دارد که از بالای آن منظره شهر به خوبی قابل رویت است، در این محل میتوان از برج تلویزیون پارک Rheinpark نیز دیدن کرد.
دوباره به قلب شهر ونزدیک کلیسا میرویم این بار به جای حرکت به سمت دیگر رودخانه در امتداد آن و خیابانهای شلوغ مملو از مراکز خرید ساعاتی را به خرید و تماشا میگذرانیم. نام این منطقه SchilderGasse است که بیش از دهها بازار خرید و پاساژ آن را دربر گرفته است.
بازمانده سردر ورودی شهر از زمان رومیان به همراه باقیمانده قلعه قدیمی، در این قسمت شهر دیده میشود که ظاهر آن نشان میدهد به دقت آن را مرمت و در حفظ و نگهداری آن کوشا هستند.
به هنگام غروب آفتاب میتوانید در هر یک از رستورانهای کنار آب بنشینید و با نوای موسیقی نوازندگان محلی از شام خود لذت ببرید و از منظره چشم نواز کلیسای دام در شب لذت ببرید.
البته برای کسانی که به شام لاکچری و اشرافی تمایل دارند، این امکان وجود دارد تا با وارد شدن به کروزی که ما بین کلن و دوسلدورف در تردد است شام خود را بر روی رود راین میل کنند که استفاده از آن با روحیه کارمندی ما در ایران ناهمخوان بود!
در حین سیر و سیاحت از نانها و شیرینی های خوشمزه که آلمان مهد آن است بهرهمند شدیم، بعد از یک روز بسیار مفید و سراسر تجربه با همراهان به دورتموند بازگشتیم.
بازگشت به دورتموند
در ایام عید فطر در دورتموند بودیم، مسلمانهای این شهر با شادمانی و لبخند این روز بزرگ را به هم تبریک میگفتند، محله یا محل کار ترکها، سرشار از شور و نشاط همراه با توزیع شیرینی و شادباش به یکدیگر بود، مهندس جلال که سالها آنجا زندگی می کند با خنده و شوخی با گویش ترکی به مسلمانها تبریک میگفت و میخندید.
لیلا همسر جلال واقعا به ما محبت کرد و با همراهی ایشان با بسیاری از مناطق گردشگری، جاذبهها و فروشگاهها آشنا شدیم و خیلی مهم است در یک سفر به خصوص سفر خارجی، همراه و بلدی شما را همراهی کند، به خصوص که لیلا بعد از سالها زندگی در آلمان هنوز لهجه شیرین اصفهانی خود را حفظ کرده بود و ما احساس غربت نمیکردیم، او حتی آلمانی را هم با شیرینی لهجه اصفهانی تلفیق میکرد.
بانو لیلا فروشگاههای ارزان و برندها را میشناخت و با همسر من مریم، اوقات طولانی در فروشگاهها صحبتها داشتند، من هم با چرخشی سریع در فروشگاهها بلافاصله خارج میشدم و مبلمان، شهری و معماری ساختمانهای اطراف، کافیشاپها و مردم در حال رفت و آمد را به نظاره می نشستم و خلاقیت، نظم و آرامش آن را می ستودم.
بعد از چهار روز به یادماندنی، با مشایعت خانواده آقا جلال و لیلا خانم عزیز با همراهی فرزندشان امیررضا و محمد به ایستگاه ترن رفتیم، اینجا با تأخیر یک ساعته ترن به علت خرابی چرخ یکی از واگنها مواجه شدیم، و این اولین به ظاهر بی نظمی بود که مشاهده میشد، اما چون این به ندرت اتفاق میافتد، مردم صبورانه تحمل کردند، پس از آن با تعویض قطار به طرف هامبورگ رفتیم، در طول مسیر با گوشی تلفنی که میزبان به ما داده بود بخشی از کاستیها و استرسها با برقراری ارتباط مرتفع شد.
ادامه دارد